حكمت مشرقى

نگاهی به کتاب «ابن سينا و تمثيل عرفانى»

دكتر رحمتى در مقدمه اين كتاب (كه آن را پيش از انتشار به «ايران» سپرده اند) مى آورد كه كربن سه هدف مشخص را در اين اثر در طول هم دنبال مى كند. اولاً بر آن است تا نشان دهد كه برخلاف تصور رايج، ابن سينا يك فيلسوف مشايى صرف نيست. بنابراين نمى توان او را به عنوان رئيس مشائيان مسلمان، در مقابل سنت حكمت اشراقى قرار داد. درثانى كربن بر آن است تا در اين تحقيق افق تازه اى براى پژوهش درباره ابن سينا نشان دهد. به عبارت روشن تر مى كوشد تا معلوم كند كه فلسفه ابن سينا براى انسان معاصر (بويژه غربيان)، فلسفه اى كارآمد، راه گشا و امروزين است و هدف سوم كربن از نگارش اين كتاب كه در مكتوب پيش رو تبيين و تشريح شده است.
سومين هدفى كه كربن از تأليف ابن سينا و تمثيل عرفانى دنبال مى كند، به اعتقاد صاحب اين قلم، نقشى است كه «حكمت مشرقى» ابن سينا مى تواند در برنامه فكرى و معنوى مخصوص خود وى ايفا كند. اين هدف سوم، بى ارتباط با هدف دوم نيست، بلكه ادامه همان هدف و به يك معنا نسبت به آن خاص تر و اجرايى تر است. كربن كه مدعى است «حكمت مشرقى» ابن سينا قابليت ورود به فضاى فكرى و معنوى انسان معاصر را دارد و قادر است اين فضا را نشاط و غنايى در خور ببخشد، مى كوشد تا اين مدعا را به صورت ملموس و عينى جامه عمل بپوشد و در حقيقت خود او نخستين كسى است كه قدم در اين راه مى گذارد.
كربن اين اثر را نيز درست در چارچوب همان برنامه فكرى كه در آثار ديگرش نيز دنبال مى كند، تأليف كرده است.
اما، برنامه فكرى كربن چيست شايد بتوان برنامه فكرى كربن را مقابله با عرفى شدن دانست. ولى تصور او از «عرفى شدن» با تصور رايج در اين خصوص متفاوت است. در تصور رايج، تا آنجا كه به بحث ما مربوط است، «عرفى شدن» به معناى جدا ساختن انسان از دين و محدود داشتن همه هستى و زندگى او به صرف آن چيزهايى است كه در عالم مادى محقق است. ولى كربن «عرفى شدن» را به معنايى عميق تر مى فهمد. در حقيقت «عرفى شدن» بنا به تصور رايج از آن، فقط لايه سطحى واقعيت «عرفى شدن» است. به اعتقاد او ممكن است آدمى در حالى كه در فضاى دينى و حتى قدسى زندگى مى كند، به فرآيند «عرفى شدن» مبتلا گردد، تا جايى كه نفس قدسى شدن نهادها، خود مى تواند نشانه «عرفى شدن» باشد. او كه از تصور خودش در اين باره با عنوان «عرفى شدن مابعدالطبيعى» تعبير مى كند، كوشيده است تا با عبارات مختلف تعريفى از آن ارائه كند. «عرفى شدن» را به معناى «تعليق امر معنوى به امر دنيوى و امر قدسى به امر عرفى» تعريف مى كند. همچنين مى نويسد فرآيند «عرفى شدن» عبارت است از «كوشش در مشاهده امور صرفاً در مرتبه تجربى تاريخ ظاهرى. ‎/‎/ و نه مشاهده [آنها] در ميانه زمين و آسمان». بنابراين «عرفى شدن» به معناى از دست دادن جهت يابى صحيح نفس به طرف ساحت باطن خويش، به معناى «گم گشتگى»، به معناى «گم كردن مشرق وجود خويش» است. به معناى اين است كه امور را به جاى آن كه در ميانه «آسمان و زمين»، به عبارت ديگر در سطحى فراتر از ناسوت عالم، مشاهده كنيم، آنها را در همين مرتبه ملموس و مادى بنگريم و احكام عالم ناسوت را بر آنها بار كنيم. در اين صورت قدسى يا غيرقدسى بودن، دينى يا غيردينى بودن آنها، هيچ تأثيرى به حال شان نخواهد داشت.
بنابراين «عرفى شدن» به معناى زيستن به ظاهر عالم و فراموش كردن باطن عالم است. از همين روست كه به اعتقاد او معنويتى نيز كه كليسا در مسيحيت خود را متولى آن مى داند، معنويتى عرفى است. همين معنويت عرفى كه همه اهل ديانت را تحت معيارهاى عام و كلى قرار مى دهد و مجالى براى شكوفايى نفس باطنى يا «خود» حقيقى افراد باقى نمى گذارد، زمينه ساز بحران معنويت و حتى شعار «مرگ خدا» در دنياى امروز شده است. اين معنويت عرفى كليسا و هر معنويت ديگرى از اين دست كه شكل اجتماعى و عام پيدا كند و بدتر از همه اين كه واسطه اى ميان انسان و عالم بالا قرار دهد، اول از همه موجب فراموشى «خود» حقيقى آدمى و سپس موجب فراموشى «خداوند» مى شود. زيرا «خودشناسى سررشته خداشناسى است». صرفاً مشكل اين نيست كه آدمى كه خويش را فراموش كرده است بايد خويش را به ياد بياورد و بازيابى كند. بلكه اين فراموشى به معناى فراموشى حكمت و معرفت رهايى بخش است كه خاستگاه آن جهان آدمى را كه در دامگه حادثه اين جهان افتاده است، به او يادآور مى شود.
بنابراين اگر بنا است اين معنويت در مجراى صحيح خويش هدايت شده و به فرآيند عرفى شدن دچار نگردد، نفوس انسان ها خود بايد بدون وسايط ظاهرى و اين جهانى، به صورت منفرد، ساحات برتر خويش را محقق سازند. به همين دليل حيات معنوى راستين، حياتى است كه هركس خويش به تنهايى بايد تجربه اش كند و البته اين همه را آدمى با كمك فرشته راهنماى خويش به دست مى آورد.
اعتقاد به فرشته و استمداد از او در مقام سلوك، شرط لازم چنين معنويتى است. به همين دليل، در جهان غرب در اثر افول مكتب سينايى ناب و همه مكاتب مشرقى از اين دست، آدمى نه تنها مشرق وجود خويش را از دست داده، بلكه اعتقاد به عالم فرشتگان را كه براى معنويت راستين آن همه در خور اهميت است، به اعتقادى بى خاصيت فروكاسته يا حتى به عنوان اعتقادى پوچ و بى معنا به تمسخر گرفته است. ولى در جهان اسلام پيام مكتب سينايى به نيكى درك و دريافت شده است و همه اخلاف ابن سينا با تقريرهاى مختلف آن را بازگفته اند و با تكرار اين پيام، در حقيقت خويش را تكرار كرده اند و هر يك به نوعى مصاديق و جلوه هاى آن مثال اعلى بوده اند. او در مقابل مكتب سينايى لاتينى، مكتب سينايى ايرانى را مطرح مى كند كه نه تنها دچار افول نشده، بلكه تا به امروز همواره شكوفا و پويا است.
منبع: روزنامه ایران

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله